فصل تنهايي

ادبي و هنري

شعر :بازگشت

       «بازگشت»

 

از دل يك دشت گذشتيم

بر لب يك رود نشستيم

حادثه ي تلخ حيات بود كه مي رفت

آنگه بريديم گسستيم

 

كودكي كوچه ي شفاف ولطيفي بود

كه در آن دويديم

با شوق پريديم

از اسب چوبين چو فتاديم

در چادر مادر خزيديم

 

پاي صحبت استاد چو نشستيم بگفتا:

زندگي سيب قشنگي است

يا كتابي است كه خوانديم

در دل خنديديم وگفتيم:

زندگي نه سيب قشنگ است

ونه كتابي است كه خوانديم

زندگي همين است كه درآنيم

 

در پي يك جرعه حقيقت دويديم

رسيديم سراب بود

در طپش گوشه نگاهي خزيديم

پريديم كه خواب بود

بر او دل چو بستيم

فارغ از خود شديم واز غير گسستيم

دل داديم واز دل بريديم

بيهوده رهي بود كه درآن دويديم

در قايق نشستيم به گرداب  شكستيم

آرام به ساحل نگريستند وبر ما نگريستند

 

بعد از اين عهد كنيم

حرمت عشق بداريم

در شوره زار بذر دوستي نكاريم

گل احساس چو خشكيد

بر او نگرييم،نباريم

               1377

 

نویسنده: محمد عباس زاده ׀ تاریخ: پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:بازگشت,حادثه ي تلخ,كودكي,چادر,اسب,حرمت عشق,شوره زار,ساحل,سراب,سيب قشنگ, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , fasletanhaiy.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM